نوشته اصلی توسط
رقی.پ
سلا.من 26سالمه و تیر93بانامزدم عقد کردیم. قبل از این3سال بایه پسری دوست بودم، خیلی همدیگه رو دوست داشتیم برای هم ازجون ودل مایه میزاشتیم توی دلم یقین داشتم ماله همیم و به زودی باهم ازدواج میکنیم تا اینکه فهمیدم دوست پسرم زن داره و دارن ازهم جدامیشن. این موضوع خیلی داغونم کردهمه رویاهام یکجا نابود شد.پیمان(دوست پسرم) خیلی سعی کرد منو متقاعد کنه که دوستم داره وخوشبختم میکنه فقط بهش یه مدت باید وقت بدم که از زنش جدابشه و بامن ازدواج کنه ولی من از یه طرف هم عذاب وجدان داشتم که چرا باید باعث خراب شدن زندگی یه زن دیگه بشم وازطرف دیگه جداشدن ازش برام واقعا سخت بود.بالاخره قبول نکردم وازش جداشدم. درست همین موقع بود که یه خاستگار برام اومد، خانوادم واسه اینکه پیمان دیگه سراغم نیادو هم اینکه به نظرشون خاستگارم واقعاپسرخوبیه ومرد زندگیه شدیدا رو مخم کار کردن که جواب مثبت بدم. انقدردرمورداین موضوع بامن حرف زدن که من باورم شد با این مردخوشبخت میشم.... جواب مثبت دادم وعقد کردیم. ازفرداش تمام تصوراتم یکی یکی اشتباه درمی اومد...علی )نامزدم( مردی نیست که من میخواستم وفقط مورد تایید خوانوادمه. رفتارش، گفتارش ، طزفکرش، فرهنگ خانوادش کلا بامن متفاوته خییییییلی سعی کردم دوستش داشته باشم وتودلم جاش بدم ولی موفق نشدم اصلا برام مهم نیست.... خیلی به خودم میگم دختر کارت اشتباهه وباید رفتارت رو درست کنی باید بهش محبت کنی باید سعی کنی ازهمین الان همه چی رو درست کنی ولی موقع عمل واقعا نمیتونم. درنظرمن علی یه رباطه که فقط خدا بهش غریزه جنسی داده و این طرز فکرم باعث میشه نتونم دوستش داشته باشم. چون تآلان هرچی درمورد خواسته هام بهش گفتم و خواستم که رفتارش رو یکم توی رابطمون عوض کنم موفق نشدم. اصلا به نظرم علی اقتدار مردانه نداره و50درصد وجودش زنه ومن این موضوع رو نمیتونم تحمل کنم. این ادعاروهم ندارم که خودم بی عیب ونقص نیستم شاید بیشتر ازعلی عیب داشته باشم ولی هر کاری میکنم چون دوستش ندارم نمیتونم خوبیهاش روببینم و بدیهاش رو نادیده بگیرم. برام کوچکترین عیبش اندازه ی یه کوه بزرگی داره و بزرگترین خوبیش اصلا به چشمم نمیاد. کلا وضعیتم درهم برهمه.
ببخشید که زیاد طولش دادم.... منتطر نظرات شماهستم شاید تونستم به کمک شما موفق بشم. ممنونم.